بانگ آسیا. نام آواز آسیای دستی. (یادداشت مؤلف) ، بانگ نوعی خندیدن که از قهقهه آهسته تر باشد. حکایت صوت قسمی خندیدن. (یادداشت مؤلف). خنده نه به اعتدال و ممتد، آواز گرفتن پوست بعضی حبوبات با سودن آجرپاره ای بدان. (یادداشت مؤلف) ، نام آواز کشانیدن کفش پاره در پای بر زمین. (یادداشت مؤلف) ، کشیدن چیزی بر زمین که برداشتن او را کشنده نتواند. (یادداشت مؤلف). - امثال: کرکرش هم حساب است. (یادداشت مؤلف)
بانگ آسیا. نام آواز آسیای دستی. (یادداشت مؤلف) ، بانگ نوعی خندیدن که از قهقهه آهسته تر باشد. حکایت صوت قسمی خندیدن. (یادداشت مؤلف). خنده نه به اعتدال و ممتد، آواز گرفتن پوست بعضی حبوبات با سودن آجرپاره ای بدان. (یادداشت مؤلف) ، نام ِ آوازِ کشانیدن ِ کفش پاره در پای بر زمین. (یادداشت مؤلف) ، کشیدن چیزی بر زمین که برداشتن او را کشنده نتواند. (یادداشت مؤلف). - امثال: کرکرش هم حساب است. (یادداشت مؤلف)
کرکر. گرگر. گروگر. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان) (آنندراج). از جمله نامهای اﷲ است جل جلاله. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی) کرکر. نامی از نامهای باریتعالی است. (صحاح الفرس) : تو پنداری که یزدان کروکر جهانی نو برآورده ست دیگر. عنصری. گر این کار بدهد کروکر ترا ز شاهی مرا نام و دیگر ترا. اسدی. علاء دولت مسعود کامر و نهیش را مطیع گشت به صنع کروکر آتش و آب. مسعودسعد. که در ایام جدجد ترا کرد روزی کروکر داور. مسعودسعد. ، صانع و کارکن. (ناظم الاطباء). رجوع به گروگر، کرکر و گرگر شود
کرکر. گرگر. گروگر. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان) (آنندراج). از جمله نامهای اﷲ است جل جلاله. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی) کرکر. نامی از نامهای باریتعالی است. (صحاح الفرس) : تو پنداری که یزدان کروکر جهانی نو برآورده ست دیگر. عنصری. گر این کار بدهد کروکر ترا ز شاهی مرا نام و دیگر ترا. اسدی. علاء دولت مسعود کامر و نهیش را مطیع گشت به صنع کروکر آتش و آب. مسعودسعد. که در ایام جدجد ترا کرد روزی کروکر داور. مسعودسعد. ، صانع و کارکن. (ناظم الاطباء). رجوع به گروگر، کرکر و گرگر شود
درخت کاج را نیز گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان). نوعی از کاج که آن را قمل قریش گویند. (فرهنگ فارسی معین). صنوبر صغار است که آن را قمل قریش نامند. (فهرست مخزن الادویه)
درخت کاج را نیز گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان). نوعی از کاج که آن را قمل قریش گویند. (فرهنگ فارسی معین). صنوبر صغار است که آن را قمل قریش نامند. (فهرست مخزن الادویه)
گرگر. (آنندراج) (از انجمن آرا) (فرهنگ فارسی معین). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان). نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت مؤلف). نام خدای تعالی است. (انجمن آرا) (آنندراج). به لفظ پهلوی نام باری تعالی است. کامگر. (صحاح الفرس). نمی دانم معنی کرکر چیست، ولی از استعمال دقیقی پیداست که از اسماء صفات است نه ذات. گمان می کنم که کاف اول تازی و دومی پارسی باشد از ’کر’ بمعنی توان و قدرت و گر بمعنی مالک و دارا و معنی مجموع قدیر و قادر و توانا باشد. (یادداشت مؤلف). این کلمه در نسخۀ وفائی به معنی کامکار آمده و در ادات الفضلاء به هر دو کاف فارسی آمده و گفته است که به معنی صانعالصناعت است. (از یادداشتهای مؤلف). صورت مصحف گرگر و گروگر است. (حاشیۀ برهان) : چو بیچاره گشتند و فریاد جستند بر ایشان ببخشود یزدان کرکر. دقیقی. برآمد ز کوه آنگه آرام و جنبش بدو داد در دهر یزدان کرکر. ناصرخسرو. بی رنج به کام دل رسیده از یاری بخت و عون کرکر. مسعودسعد. ، بمعنی کامکار هم آمده است که پادشاه صاحب اقبال باشد. (برهان)
گرگر. (آنندراج) (از انجمن آرا) (فرهنگ فارسی معین). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان). نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت مؤلف). نام خدای تعالی است. (انجمن آرا) (آنندراج). به لفظ پهلوی نام باری تعالی است. کامگر. (صحاح الفرس). نمی دانم معنی کرکر چیست، ولی از استعمال دقیقی پیداست که از اسماء صفات است نه ذات. گمان می کنم که کاف اول تازی و دومی پارسی باشد از ’کر’ بمعنی توان و قدرت و گر بمعنی مالک و دارا و معنی مجموع قدیر و قادر و توانا باشد. (یادداشت مؤلف). این کلمه در نسخۀ وفائی به معنی کامکار آمده و در ادات الفضلاء به هر دو کاف فارسی آمده و گفته است که به معنی صانعالصناعت است. (از یادداشتهای مؤلف). صورت مصحف گرگر و گروگر است. (حاشیۀ برهان) : چو بیچاره گشتند و فریاد جستند بر ایشان ببخشود یزدان کرکر. دقیقی. برآمد ز کوه آنگه آرام و جنبش بدو داد در دهر یزدان کرکر. ناصرخسرو. بی رنج به کام دل رسیده از یاری بخت و عون کرکر. مسعودسعد. ، بمعنی کامکار هم آمده است که پادشاه صاحب اقبال باشد. (برهان)
قصبه ای به آذربایجان. حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد و در حدود آن ضیاءالملک نخجوانی پلی بر رود ارس ساخته و از جمله کبارابنیۀ خیر است. (نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 102)
قصبه ای به آذربایجان. حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد و در حدود آن ضیاءالملک نخجوانی پلی بر رود ارس ساخته و از جمله کبارابنیۀ خیر است. (نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 102)
نوعی از باقلا باشد و معرب آن جرجر است و به این معنی با گاف فارسی هم هست. (برهان). نوعی از باقلا. (ناظم الاطباء). کرکره. باقلا. (فرهنگ فارسی معین). اسم باقلی است. (فهرست مخزن الادویه)
نوعی از باقلا باشد و معرب آن جرجر است و به این معنی با گاف فارسی هم هست. (برهان). نوعی از باقلا. (ناظم الاطباء). کرکره. باقلا. (فرهنگ فارسی معین). اسم باقلی است. (فهرست مخزن الادویه)
اصمام. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر). صخ ّ. (تاج المصادر) : بانگ زله کر خواهد کرد گوش هیچ ناساید به گرما از خروش. رودکی. ای امتی که ملعون دجال کر کرد گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب. ناصرخسرو. خاموش تو که گوش خرد کر کرد بر زیر و بم ز حنجرۀ مؤذنش. ناصرخسرو
اصمام. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر). صَخ ّ. (تاج المصادر) : بانگ زله کر خواهد کرد گوش هیچ ناساید به گرما از خروش. رودکی. ای امتی که ملعون دجال کر کرد گوش شما ز بس چَلَب و گونه گون شغب. ناصرخسرو. خاموش تو که گوش خرد کر کرد بر زیر و بم ز حنجرۀ مؤذنش. ناصرخسرو