جدول جو
جدول جو

معنی کر کر - جستجوی لغت در جدول جو

کر کر
مرتع پرتاسی در حوزه ی لفور واقع در سوادکوه، صدای خنده، صدایی که از کشیدن قلیان ایجاد شود، صدای مار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کروکر
تصویر کروکر
گروگر، دادگر، از نام های باری تعالی، گرگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکر
تصویر کرکر
نوعی پارچۀ نخی یا ابریشمی برای تهیۀ پرده یا رومبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراکر
تصویر کراکر
زاغ، کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
(کِ کِ)
بانگ آسیا. نام آواز آسیای دستی. (یادداشت مؤلف) ، بانگ نوعی خندیدن که از قهقهه آهسته تر باشد. حکایت صوت قسمی خندیدن. (یادداشت مؤلف). خنده نه به اعتدال و ممتد، آواز گرفتن پوست بعضی حبوبات با سودن آجرپاره ای بدان. (یادداشت مؤلف) ، نام آواز کشانیدن کفش پاره در پای بر زمین. (یادداشت مؤلف) ، کشیدن چیزی بر زمین که برداشتن او را کشنده نتواند. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
کرکرش هم حساب است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کرکر. گرگر. گروگر. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان) (آنندراج). از جمله نامهای اﷲ است جل جلاله. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی) کرکر. نامی از نامهای باریتعالی است. (صحاح الفرس) :
تو پنداری که یزدان کروکر
جهانی نو برآورده ست دیگر.
عنصری.
گر این کار بدهد کروکر ترا
ز شاهی مرا نام و دیگر ترا.
اسدی.
علاء دولت مسعود کامر و نهیش را
مطیع گشت به صنع کروکر آتش و آب.
مسعودسعد.
که در ایام جدجد ترا
کرد روزی کروکر داور.
مسعودسعد.
، صانع و کارکن. (ناظم الاطباء). رجوع به گروگر، کرکر و گرگر شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
نوعی پارچۀ ضخیم و گرانبها. (یادداشت مؤلف). نوعی پارچۀ نخی یا ابریشمی که بدان پرده و رویۀ مبل سازند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ کِ)
درخت کاج را نیز گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان). نوعی از کاج که آن را قمل قریش گویند. (فرهنگ فارسی معین). صنوبر صغار است که آن را قمل قریش نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
گرگر. (آنندراج) (از انجمن آرا) (فرهنگ فارسی معین). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان). نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت مؤلف). نام خدای تعالی است. (انجمن آرا) (آنندراج). به لفظ پهلوی نام باری تعالی است. کامگر. (صحاح الفرس). نمی دانم معنی کرکر چیست، ولی از استعمال دقیقی پیداست که از اسماء صفات است نه ذات. گمان می کنم که کاف اول تازی و دومی پارسی باشد از ’کر’ بمعنی توان و قدرت و گر بمعنی مالک و دارا و معنی مجموع قدیر و قادر و توانا باشد. (یادداشت مؤلف). این کلمه در نسخۀ وفائی به معنی کامکار آمده و در ادات الفضلاء به هر دو کاف فارسی آمده و گفته است که به معنی صانعالصناعت است. (از یادداشتهای مؤلف). صورت مصحف گرگر و گروگر است. (حاشیۀ برهان) :
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان کرکر.
دقیقی.
برآمد ز کوه آنگه آرام و جنبش
بدو داد در دهر یزدان کرکر.
ناصرخسرو.
بی رنج به کام دل رسیده
از یاری بخت و عون کرکر.
مسعودسعد.
، بمعنی کامکار هم آمده است که پادشاه صاحب اقبال باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
غلاف نرۀ شتر و گاو. (منتهی الارب). غلاف نرۀ شتر و تکه و گاو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
قصبه ای به آذربایجان. حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد و در حدود آن ضیاءالملک نخجوانی پلی بر رود ارس ساخته و از جمله کبارابنیۀ خیر است. (نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 102)
لغت نامه دهخدا
(کِرْ رُ کِ)
صدای خندیدن. آواز خنده
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ)
نوعی از باقلا باشد و معرب آن جرجر است و به این معنی با گاف فارسی هم هست. (برهان). نوعی از باقلا. (ناظم الاطباء). کرکره. باقلا. (فرهنگ فارسی معین). اسم باقلی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
زاغ را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
زاغ و کلاغ هر دو را گویند. (برهان). کلاغ و زاغ را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ می یَ تَ)
در تداول مردم گیلان، کره کردن. بچه های بسیار تولید کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ دَ)
اصمام. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر). صخ ّ. (تاج المصادر) :
بانگ زله کر خواهد کرد گوش
هیچ ناساید به گرما از خروش.
رودکی.
ای امتی که ملعون دجال کر کرد
گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب.
ناصرخسرو.
خاموش تو که گوش خرد کر کرد
بر زیر و بم ز حنجرۀ مؤذنش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از کر کردن
تصویر کر کردن
بچه های بسیار تولید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کاکایی (گویش گیلکی) از پرندگان کاج تازی نوعی از کاج که آنرا} قمل قریش {گویند. باقلا نوعی پارچه نخی یا ابریشمی که بدان پرده و رویه مبل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروکر
تصویر کروکر
صدای خندیدن، آواز خنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکر کراهه
تصویر آکر کراهه
هندی تاغندست از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکر
تصویر کرکر
((کَ کَ))
دادگر، از نام های خداوند، کامکار، پادشاه صاحب اقبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرکر
تصویر کرکر
((کُ کُ))
پارچه ای است نخی و ابریشمی یا پشمی که با آن پرده و رویه مبل سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراکر
تصویر کراکر
((کَ کَ یا کُ کَ))
زاغ، کلاغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروکر
تصویر کروکر
((کَ کَ))
قابل پرستش، معبود، خدای تعالی، گروگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفکر کردن
تصویر تفکر کردن
اندیشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فکر کردن
تصویر فکر کردن
اندیشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
انگشت کوچک دست
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی در رودخانه که آب ضمن برخورد با تخته سنگ ها از آن عبور
فرهنگ گویش مازندرانی
کارگری که ساقه های بسته شده ی شلتوک را به خرمن گاه حمل کند
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشنه ی در
فرهنگ گویش مازندرانی
سبز قبا که نوعی پرنده است، نوعی مار قرمز رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
شب ماهتابی با نور رنگ پریده
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: شنگول و شاد بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلبل زبانی کردن، کرکر کردن، خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی